مادر شهید مسیحی: رهبر انقلاب به خانه‌مان آمدند، محبت‌مان به دل همه افتاد***فیلم***

شماره مطلب:
9023
یکشنبه 1402/10/10 12:16

مادر شهید مسیحی: رهبر انقلاب به خانه‌مان آمدند، محبت‌مان به دل همه افتاد***فیلم***

روز‌های زیادی گذشته بود اما کامش هنوز از آن دیدار فراموش‌نشدنی، شیرین بود. از حضور آن مهمان خاص در خانه‌اش که می‌گفت، قند در دلش آب می‌شد. صد بار هم که دفتر خاطرات کریسمس‌های عمرش را ورق میزد، سال نویی خاطره‌انگیزتر از آن سال که رهبر برای تبریک عید به خانه‌اش آمده بود، به یاد نمی‌آورد. سال‌ها به هرکس دستش می‌رسید پیغام داده بود که دلش برای دیدار رهبر کشورش پر می‌کشد و در مقابل نگاه‌های متعجب آن‌ها، تأکید کرده بود: «رهبر مگه فقط مال مسلمون‌هاست؟ رهبر، مال من هم هست. می‌خوام ببینمش. » و درست وقتی انتظارش را نداشت، آن مهمان عزیز، خانه‌اش را روشن کرده بود. اینطور بود که از «بلندینا خمونیان»، مادر شهید آشوری «روبرت لازار» می‌پرسیدی، می‌گفت تا آخر عمرش می‌تواند برای هرکس به خانه‌اش می‌آید، نقل‌ها بگوید از حال و هوای آن شب عیدی که رهبر، سرزده مهمان او و فرزندانش شد.
در روزی که به همراه خانواده شهدای مسلمان برای تبریک سال نو میلادی به خانه شهید لازار رفته بودیم، هنوز عطر یاد رهبر در آن فضا جاری بود. با ما در مرور خاطرات آن همنشینی صمیمی خانواده‌های شهدای مسیحی و مسلمان همراه باشید.

شیرینی‌های رهبر، چیز دیگری بود
«تا از همه این خوراکی‌ها نخورید، نمی‌گذارم از اینجا بروید...» این را مادر شهید «روبرت لازار» مدام تکرار می‌کرد که مثل تمام مادران ایرانی، لحظه‌ای از تعارف و پذیرایی از مهمانانش غافل نمی‌شد. خانم بلندینا اما به همین هم اکتفا نکرد. از روی صندلی بلند شد، درِ ظرف شیرینی را برداشت و گفت: «از این شیرینی‌ها که حتماً باید بخورید. خودم درست‌شان کرده‌ام. »

مادر که دوباره برگشته بود به آن شب بی‌تکرار، در تکمیل صحبت‌های پسرش گفت: «رهبر که وارد خانه‌مان شدند، من دیگر از خوشحالی سر از پا نمی‌شناختم و جملاتی را پشت سر هم می‌گفتم؛ خوش آمدید‌ای رهبر دلیر، ‌ای رهبر آزاده. خوش آمدید به خانه من... می‌دانید، من شیله پیله در کارم نیست. حرف دلم را زدم. چون واقعاً رهبر را دوست دارم.»

پلیس از مادر شهید مسیحی چه سؤالی کرد؟
خانواده شهید روبرت لازار، گفتنی‌ها داشتند از بازخورد‌های آن دیدار به یاد ماندنی. آلفرد هیجانش را با نفس بلندی مهار کرد و گفت: «نمی‌دانید بعد از آن دیدار، مردم چقدر به ما محبت کردند. برای مراسم بزرگداشت شهدای محله، به مسجد دعوت‌مان کردند و آنجا فیلم حضور رهبر در خانه‌مان را پخش کردند. باورتان نمی‌شود، ازدحام شده بود برای روبوسی با ما!» مادر هم لبخند‌بر‌لب گفت: «چند روز بعد از آن اتفاق، داشتم می‌رفتم کلیسا که ماشین گشت پلیس جلوی پایم نگه داشت. راستش را بخواهید، ترسیدم. پلیس‌ها پیاده شدند، به طرفم آمدند و گفتند: شما همان مادر شهید مسیحی هستید که رهبر رفته بودند منزل‌شان؟ گفتم: بله. صورتشان به خنده باز شد و کلی به من احترام گذاشتند. ماجرا به همین‌جا ختم نشد. با اصرار می‌گفتند: هر‌کجا می‌خواهید بروید، اجازه بدهید ما شما را برسانیم...»

مسلمان و مسیحی ندارد؛ مادر شهید، مادر شهید است
«وقتی با کاروان راهیان نور به مناطق عملیاتی دوران جنگ تحمیلی رفتم، به محل شهادت پسرم نرفتم. آخه خیلی دور بود. اما ناراحت نشدم. چه فرقی دارد، همه شهدا، بچه‌های من هستند.» نگاه مادر که با عکس روی دیوار گره خورد، یادم افتاد جایی از قول مادر خوانده بودم: «وقتی روبرت به جبهه رفت، قرآن مسلمان‌ها را در جیبش گذاشتم.» مادر که دلش نمی‌خواست کام مهمانانش تلخ شود، دوباره با تعارف شیرینی‌هایی که با عشق آماده کرده بود، فضای بحث را عوض کرد و گفت: «من و ۷خانم دیگر عضو کانون بانوان کلیسا، از این شیرینی‌ها درست می‌کنیم. خیاطی، تکه‌دوزی، بافت لباس و... هم انجام می‌دهیم. بعد، همه این‌ها را در قالب یک بازارچه می‌فروشیم و عوایدش را صرف کار‌های خیر و کمک به نیازمندان می‌کنیم؛ فرقی هم ندارد مسلمان باشند یا مسیحی.»

با همسایه‌های مسلمان، مثل یک خانواده‌ایم
حرف‌های مادر روبرت که از دل بر‌می‌آمد، بر دل مهمانان نشست و همان جملات بی‌ریا کافی بود که بحث شیرین محبت و همدلی قدیمی میان خانواده‌های مسیحی و مسلمان ساکن محله در آن مجلس خودمانی، داغ شود. ناب‌ترین نکته را هم خود بلندینا خمونیان دوست‌داشتنی گفت: «وقتی خدایمان یکی است و پیامبرانش محمد(ص) و عیسی(ع) یک پیام آورده‌اند و انسان‌ها را به راستی و درستی و پرهیز از دروغ و دزدی دعوت کرده‌اند، دیگر مسلمان و مسیحی چه فرقی دارد؟ همه ما یکی هستیم.»

همسر شهید «مسلم امامی» هم با تأیید صحبت‌های میزبان مهربانش گفت: «همسرم یک دوست مسیحی داشت. او یک انجیل به همسر من و حاج آقا هم یک قرآن به او هدیه کرده بود. ما هنوز آن انجیل را یادگاری نگه داشته‌ایم. این محبت، همیشه میان ما و هموطنان مسیحی برقرار بوده. خانه ما، پشت کلیسای آشوریان قرار دارد. چند بار که از جلوی کلیسا عبور کردم و دیدم درش نیمه‌باز است، دلم خواست برای یک بار هم که شده، بروم داخل و کنار خانم‌های مسیحی، با هم دعا بخوانیم اما هیچ‌وقت شرایطش فراهم نشد...»



پیوست حجم
113_1.mp4 18.29 مگابایت


محتوای این فیلد خصوصی است و به صورت عمومی نشان داده نخواهد شد.
X