تکرار مکررات

شماره مطلب:
2530

تکرار مکررات

گفتم: «خدا را شکر که تکلیف ویدیو را هم روشن کردیم.»

نگاهی از سر تعجب آمیخته با تمسخر کرد و پرسید: «شما روشن کردید؟!»

پرسیدم: «مگر جز این است؟»

جواب داد: «ببین دوست من! اگر هم این‌طور باشد که تو می‌گویی، هرچند من تردید دارم، اما باز هم باید گفت که ویدیو تکلیف خودش را روشن کرده است.»

از نگاهم دریافت که باید روشن‌تر حرف بزند. گفت: «این ویدیوست که تکلیف ما را روشن کرده است، نه ما تکلیف آن را. مگر ما می‌توانستیم تصمیم دیگری جز این اتخاذ کنیم؟»

پرسیدم: «مگر نمی‌توانستیم؟»

جواب داد: «نه! خود غربی‌ها که ویدیو را اختراع کرده‌اند آن را «رسانۀ یاغی» خوانده‌اند، چه برسد به ما که در برابر این «رسانۀ باغی و طاغی» کاملاً دست و پایمان را گم کرده‌ایم. ببین! اگر ما می‌توانستیم دیواری اختراع کنیم که جلوی ورود ویدیو را به کشور بگیرد و آن‌گاه چنین حکمی صادر می‌کردیم که الان کرده‌ایم، درست بود که بگوییم تکلیف ویدیو را ما روشن کردیم. اما چنین نیست؛ ویدیو رسانه‌ای است که از هر مرزی عبور می‌کند و به هر جا که تمدن امروز رفته است وارد می‌شود و هیچ راهی هم برای ممانعت وجود ندارد. شاهد مثالش هم کشور خودمان. از تو می‌پرسم: اگر چنین می‌شد که بتوان برنامه‌های ماهواره‌ها را با همین آنتن‌های معمولی تلویزیون گرفت، ما چه می‌گفتیم؟ آیا درست بود که بگوییم: خوب! تکلیف ماهواره را روشن کردیم؟... نه!»          
و بعد ناگهان مثل آن که چیزی به ذهنش خطور کرده باشد گفت: «شازده کوچولو»[1]را خوانده‌ای؟»

گفتم: «آره.»

گفت: «حکایت ما، حکایت آن پادشاه است که شازده کوچولو در ستارۀ اوّل دید. پادشاه فرمان‌های عاقلانه‌ای می‌داد چرا که علاقمند بود که فرمان‌هایش اجرا شود. مثلاً وقتی شازده کوچولو می‌پرسید: اجازه هست بنشینم؟ پادشاه می‌گفت: به تو فرمان می‌دهم که بنشینی. و یا وقتی شازده کوچولو از شدت خستگی خمیازه می‌کشید، به او فرمان می‌داد که حتماً خمیازه بکشد و رودربایسی نکند! و چون شازده کوچولو می‌گفت: دیگر خمیازه‌ام نمی‌آید، پادشاه فرمان می‌داد که: خُب! حالا که این‌طور است به تو فرمان می‌دهم گاهی خمیازه بکشی و گاهی هم نکشی...»

گفتم: «عجب کتاب خوبی است این «شازده کوچولو». «زمین انسان‌ها»[2] را هم خوانده‌ای؟»

خندید و گفت: «می‌خواهی از تبعات قبول واقعیت فرار کنی؟ چه من «زمین انسان‌ها» را خوانده باشم و چه نخوانده باشم، ماهواره دارد می‌آید... می‌خواهم بگویم تکلیف ویدیو را آن وقت می‌بایست روشن می‌کردیم که ویدیو شهرهای کشور ما را تسخیر نکرده بود. حالا که حتی در یک شهر مذهبی مثل کاشان در هر کوچه حداقل پنج دستگاه ویدیو وجود دارد و قیمت آن هم، هم‌تراز با سایر وسایل برقیِ مجاز است و کرایۀ نوار حتی از ماست پاستوریزه (!) هم ارزان‌تر است، درست آن است که بگوییم ویدیو تکلیف ما را روشن کرده است و چند وقت دیگر هم لابد ماهواره تکلیف ما را روشن خواهد کرد!»

گفتم: «مثل این که خیلی از این وضعی که پیش آمده خوشحالی؟ پس آن‌همه شعارهایی که دربارۀ غرب وغرب‌زدگی می‌دادی کجا رفت؟»

جواب داد: «نه جانم! تو موضوع را اشتباه فهمیده‌ای. بیان واقعیات چه ربطی به این حرف‌ها دارد؟ ما باید بدانیم که در چه دنیایی زندگی می‌کنیم و با توجه به این واقعیت‌ها، راه‌هایی برای حفظ فرهنگ خودمان و مبارزۀ با غرب پیدا کنیم. با فرار کردن و انزوا گرفتن و دیوار به دوْر خود کشیدن که مسئلۀ ما حل نمی‌شود. ما عادت کرده‌ایم که برای دور ماندن از خطرات، اصل را بر پرهیز بگذاریم. این واکنش تا آن‌جا کارساز است که بتوان از منطقۀ خطر فاصله گرفت. وقتی طوری در محاصرۀ خطر واقع شدیم که دیگر امکان فرار کردن وجود نداشته باشد، باید جنگید و محاصره را شکست. از همان آغاز، جامعۀ دین‌دار در برابر غرب و مظاهر آن همواره چاره را در آن می‌یافته که پیله‌ای امن برای خود دست و پا کند و به درون آن بخزد. اوایل کار حتی با تأسیس مدرسه هم مخالفت می‌ورزد... و اگر از این نظرگاه بنگریم، چه‌بسا که حق را نیز به او بدهیم؛ مدارس جدید برای حفظ و توسعۀ وضع موجود ایجاد شده‌اند و دین مأمور به تحول است. اما تقدیر این بوده است که تمدن جدید همۀ دنیا را تسخیر کند و جامعۀ دینی ناگزیر به میدان یک مواجهۀ بسیار جدی کشیده شود. همین عکس‌العملی که اکنون در برابر ویدیو وجود دارد پیش از این در برابر رادیو و بعد تلویزیون نیز وجود داشته است. این مواجهه توفیقی اجباری است که به انکشاف حقیقت دین مدد خواهد رسانید و نه فقط مددرسانی، که اصلاً در عالمی که حقایق به اضدادشان شناخته می‌شوند، این تنها راه ظهور و انکشاف حقیقت دین است. حقیقت دین در جهاد رخ خواهد نمود نه در رهبانیت؛ و پناه گرفتن در پسِ دیوارها و صندوق‌خانه‌ها در مواجهه با دنیای جدید نوعی رهبانیت است... در این مواجهه ما خواهیم آموخت که...»

تاب نیاوردم تا حرف‌هایش تمام شود و گفتم: «اگر در این مواجهه همه‌چیز از دست برود چه »

نگاهی کرد که معلوم بود حوصله‌اش از دست حرف‌های من سر رفته است.

با طمأنینه گفت: «مگر تاریخ نخوانده‌ای؟»

جواب دادم: « منظورت را نمی‌فهمم.»

گفت: «مگر ما تنها میراث‌داران این دین هستیم؟ و یا مگر دین اسلام لای پنبه و زرورق حفظ شده است؟ و تازه مگر این ماهواره‌ها را شیطان در مدار زمین نگه داشته است؟ دوست من! ضعف ماست که دشمن را قدرتمند جلوه می‌دهد. ما تا آن‌جا بنیان کارمان را بر گریختن و پناه گرفتن گذاشته‌ایم که از یک نوار ویدیو هم دشمنی غول‌پیکر برای خودمان تراشیده‌ایم. مگر این نوار بی‌زبان فقط در برابر فیلم‌های مبتذل حساسیت دارد و مثل آن دستگاه فتوکپی که در فیلم «فرماندار»[3] بود از صفحات نهج‌البلاغه کپی نمی‌گیرد؟ اگر قرار بود که دین و دین‌داری مغلوب ویدیو شود که تا به حال در برابر مظاهر دنیای جدید اثری از آثار آن بر جای نمانده بود... و تازه، این رسانه تنها برای ما نیست که یاغی است؛ امپراتوری خبری غربی‌ها را نیز به خطر انداخته است.»

و بعد حرفش را قطع کرد و پرسید: «راستی مگر خبر جدیدی در این باره شنیده‌ای؟»

جواب دادم: «نه! همان که تو هم شنیده‌ای: قرار است به شازده کوچولو امر کنیم که هر وقت خواست خمیازه بکشد و هر وقت هم که نخواست خمیازه نکشد.»

خندید و گفت: « نه بابا! مثل این‌که تو آن‌قدرها هم که من فکر می‌کردم بی‌ذوق نیستی!»

 

پی نوشت‌ها:

 

[1]. آنتوان دو سنت اگزوپری، شازده کوچولو، محمد قاضی، شرکت سهامی کتاب‌های جیبی، تهران، سیزدهم، 1369. ـ و.

[2]. Terre des Hommes (1939)؛ آنتوان دو سنت اگزوپری، زمین انسان‌ها، سروش حبیبی، امیرکبیر، تهران ، 1356. ـ و.

[3]. به کارگردانی مرتضی مسائلی، محصول سال 1369. ـ و.

 

محتوای این فیلد خصوصی است و به صورت عمومی نشان داده نخواهد شد.
X